از هرچه مرا یاد تو بندازد بیزارم
از آینه هم نیز...
از اول سرما...
از آخر پائیز

از هرچه مرا یاد تو بندازد بیزارم
از نم نم باران
از آدم عاشق
از آدم گریان

هر سو که نگه می‌کنم آنجا تویی
ساحل تو و ماهی تو و دریا تویی
در آینه من هست، اما تویی
دلبر جان

دنیای من از خاطره لبریز شده‎ست
از اول سال این بار پائیز شده‌ست
این قصه چقدر غم انگیز شده‌ست
دلبر جان

می‌ترسم که مرا عشق تو مجنون کند
سرخ لب تو قلب مرا خون کند
بیزارم از این حال ولی می‎ترسم
که حال مرا عشق دگرگون کند

من می‎‌ترسم از منِ غرق تو در آیینه
از تو ای معشوقه‌ی دیرینه
از صدای نفسم در سینه...

هر سو که نگه می‌کنم آنجا تویی
ساحل تو و ماهی تو و دریا تویی
در آینه من هست، اما تویی
دلبر جان

دنیای من از خاطره لبریز شده‎ست
از اول سال این بار پائیز شده‌ست
این قصه چقدر غم انگیز شده‌ست
دلبر جان