برایت عشقم آرزو کردم ولی تو را
بدست خود گم کرده ام همین بدان مرا
یه آدم دیوانه خواندی حکایت مرا
گلی گم کرده ام پیدا نکردم
در اوج شب تورا جویا نکردم
ببین حال مرا با خود چه کردم
با خود چه کردم ای داد بیداد
صدا بزن مرا منی که هر روز و شبم آغوش گرم توست
منی که این جان و تنم فقط به نام توست
منی که زنده بودنش دلیلش عشق توست
بهشت نمیخواهم بهشت من تویی آرامش جانم
همین من را بس است تویی کس و کارم
بدان شکر میکنم که من تو را دارم
عزیز تر از جونم عزیز تر از عمرم
نمیدانم چه شد عاشق شدم من
مثل آواره ها ولگرد شهرم
من اقرا میکنم دیوانه ام من
دیوانه ام من آخی عزیزم
عجب حال خوشیست با تو نشستن
به تو بوسه زنم سلطان قلبم
بگیرم دست تو محکم به دستم
محکم به دستم آخی عزیزم
در جوانی پیر شدم من
از سر عشق تو جانم
نمیشود تو را رها کرد
یاد و خاطرات با هم
تودر این جان و جهانم کرده ایی غوغای عالم
من که خود مجنون شهرم جز تو لیلایی ندارم

خدا کند بمیرم و غمت نبینم
نفس برای من حرام عزیزترینم
من خودم را میکشم اشکت ببینم
آخی عزیزم آخی عزیزم
من زلیخای جهانم شده ام رسوای عالم
اگر از من بگریزی من به دنبال تو آیم
این دل دیوانه من جز تو معشوقی ندارد
درد من درمان ندارد جز به دیدار تو آید
صدا بزن مرا منی که هر روز و شبم آغوش گرم توست
منی که این جان و تنم فقط به نام توست
منی که زنده بودنش دلیلش عشق توست
بهشت نمیخواهم بهشت من تویی آرامش جانم
همین من را بس است تویی کس و کارم
بدان شکر میکنم که من تو را دارم
عزیز تر از جونم عزیز تر از عمرم