مانی رهنما عاشقت بودم
چشمای تو تاریخ استبداد بود
من کشوری ویرونه از لبخند تو
خو کرده بودم با تموم وسعتم
به رنج این دیوونگی در بند تو

چشمای تو با بغض من همزاد بود
با درد من اما سر یاری نداشت
دستای من تناسخ تسلیم بود
تسخیر این دیوونه که کاری نداشت

من عاشقت بودم چرا دشمن شدی
رویای من شایسته ی کشتار نیست
فرشته ای ساختم ازت توی دلم
به من نگو عدالتی در کار نیست

چشمای تو تاریخ استبداد بود
دستای من تناسخ تسلیم بود
وابسته ی دردا و رنجامون شدیم
این بدترین کاری که ما کردیم بود